لقاح مصنوعی؛ آری یا نه

به این فکر می کنم که برای خلق کردن و زاییدن باید درد کشید و زور زد مثل طبیعی ترین شکل زایمان.. این را هم حس می کنم که بعضی ها چیزی توی خودشون ندارند که بخوان به خاطرش درد بکشند و پدر خودشون رو دربیارن و بعضی ها هم خیلی به خودشون فشار میارن که اونچه تو وجودشون هست یهو نریزه بیرون؛ حالا یا به خاطر اینکه نمی خوان دنیا رو به گند بکشن یا به خاطر اینکه نمی خوان غم ها و درد هاشون رو رو کله بقیه آدمها بالا بیارن که دستشون درد نکنه.. اما این وسط یه عده هستن که توشون خالیه اما عاشق زایشن.. عاشق درد کشیدن و خلق کردن.. آدم دلش به حال این جور آدمها میسوزه اما من زیاد هم نگرانشون نیستم چون خیلی وقتها وقتی پای عاشقیت وسطه قضیه حله.. دلم به حال اونهایی می سوزه که فقط بیقرارن.. خودشون هم نمی دونن چه شونه.. هی از خودشون می پرسن: چیزی دارن برای اضافه کردن به این دنیا؟ ندارن؟میخوان داشته باشن؟ نمیخوان داشته باشن؟ می اَرزه برن دنبال اینکه چی می خوان؟ نمی ارزه؟ اصلا می تونن برن و نمیرن؟ یا کلا این چیزها خیلی دست خود آدم نیست.. خلاصه که انرژیها شون هی می خوره به در دیوار و کمونه می کنه و آخرش هم هیچی به هیچی..
این وسط من هم از خودم می پرسم میشه به این آدمها کمک کرد؟ نمیشه کمک کرد؟ بعد با خودم می گم چرا بحث رو عوض می کنی؟ این دسته بندی رو کردی که خودتو بذاری تو این دسته آخری!

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد