سؤالهای با جواب

می گه.. حواست باشه که یه سؤالهایی رو هیچوقت نپرسی.. اینکه یه آدم چطور به خودش اجازه میده یه کاری رو انجام بده سؤال خطرناکیه..کافیه وقتی داری این سؤال رو می پرسی با تعجب روی "چطور می تونه" تأکید کنی..اون وقته که زندگی شستش خبردار میشه و عزمش رو جزم می کنه که سؤالت رو بی جواب نذاره..فقط بدیش اینه که به طور عملی و بسیار ملموس بهت جواب میده.. مثلا اگه وقتی نوجوونی بپرسی که این همه آدم چطور می تونن انقدر زندگی مزخرفی داشته باشن..هر روز برن سر یه کاری که دوسش ندارن.. کلی بدبختی بکشن که در سطح استانداردهای اجتماع داغونش ظاهر بشن و دست آخر دلخوشیشون یه سری مهمونهای خنک باشه..اون وقت چندسال بیشتر طول نمیکشه که زندگی بهت یاد میده که چه جوری میشه که اینجوری میشه..


میگم.. این فقط دور باطل زندگیه که از یه نوجوون پر شرّ و شورِ آرمانگرا یه بزرگسال خموده‌ی بی تفاوتِ خنثی میسازه و ربطی به سین جیم این عروس خانوم هزار داماد نداره..


 میگه.. شاید اما یادته  که می پرسیدم چطور یه آدم می تونه به همسرش که خیلی دوسش داره خیانت کنه؟ یا وقتی آدم می فهمه همسرش بهش خیانت می کنه باز هم دوستش داشته باشه و در حالی که مجبور نیست باز هم به زندگی باهاش ادامه بده؟ چطور آدمها می تونن عشقشون رو شریک بشن؟ یا چطور یه دختر فقط از روی مرام بدنش رو در اختیار رَفیق خسته اش میذاره که یه کم با انحناهاش مست کنه و درداش رو فراموش کنه؟ الان  دیگه خوب می فهمم که چطور بعضی از اینها اتفاق میفته, ٍانقدر آروم و نرم که تازه بعدش یادت میفته که یه روزی این سؤالها رو پرسیده بودی..


چیزی نداشتم بگم اما ترسیده بودم..



پی نوشت: صحبت ما از اینجا شروع شده بود که پرسیدم چطور بعضی آدمها حاضر میشن خودشون رو بکشن؟

نظرات 1 + ارسال نظر
محسن محمدپور دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ب.ظ

سلام...

تو از تعریف کردن الکی خوشت نمیاد و من از تشکر کردن الکی.. اما دلم می خواد بدونی که واقعا خوشحال شدم از اینکه اومده بودی اینجا..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد