خیلی کار بدی کردم که وبلاگ زدم.. گیرم که حالا هیچ مخاطبی هم نداشته باشم و کسی نوشته های منو نخونه اما فکربودنِ یه ظرف خالی که می تونم فکرهام رو بریزم توش به جای اینکه بدم آب ببرتشون, دست از سرم بر نمی داره.. از این مسخره تر اینه که بعضی موقع ها فکر می کنم این ظرف رو نباید خالی بذارم.. خلاصه که هنوز هیچی نشده داره اذیتم می کنه.. اما نمی خوام حالا حالا ها بیخیال نوشتن بشم.. شاید اصلا همه اینها عذر و بهانه ست و مشکل اصلی  اینه که چیزی از درون من نمی جوشه که ارزش ریختن حتی تو این پیت حلبی رو داشته باشه.. خلاصه که اونچه در ادامه می بینی تلاشهای من برای خالی کردن ذهنمه که چون نمی تونستم به سؤال "خب حالا که هیچی؟" جواب بدم, بیخیالشون شدم و یه پست جدید نشدن..تازه حال هم نداشتم که درست و حسابی منظورم رو منتقل کنم.. اما با همه اینها نوشتمشون یا بهتر بگم, پاکشون نکردم:


-بهتر که نشد.. این رو هم واقعنی میگم هم از لجم.. اگه انتخاب می شدم مجبور بودم همش با داورها خوش برخورد باشم و متشکر از لطفی که به من داشتن.. تازه این فکر هم دست از سرم بر نمی داشت که اصلا واقعا این انتخاب شدن حقم بود یا نه.. تازه باید کلی شرمنده پروردگار متعال هم می شدم که علی رغم همه جفتک پرونی های من یه حال اساسی بهم داده.. خلاصه که الان احساس سبکی می کنم.. راست راست راه میرم.. زل میزنم تو چشماشون وحس نمی کنم بدهکارم به کسی........


-خُل شدم شاید.. اما دلم برای داشتن حد و مرز و خطوط قرمز تنگ شده.. دلم می خواد یه کارهایی بود که می تونستم بگم هرگز و به هیچ قیمتی انجامشون نخواهم داد..اما می دونم که هر کاری ازم بر میاد.. حس می کنم قبلا یه حیوون اهلی بودم با وظایف معین و زندگی قابل پیش بینی و خالی.. اما الان یه حیوون وحشی ام که باید از ترس خیلی چیزها با چشم های نیمه باز و گوش های تیز بخوابم و شانس بیارم که گشنه نمونم....... 


پی نوشت یک: یه وقت این دومی رو باور نکنین و به خاطر اینکه تونستم به خودِِ وحشیم برگردم حسودیتون بشه ها! دروغ گفتم.. مثل همیشه.. خیلی راحت.. 


پی نوشت دو: بقیه فکرهای بی سر و ته ام رو دادم آب بُرد..


نظرات 1 + ارسال نظر
محسن محمدپور دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:48 ق.ظ

کللن نوشتن خوبه.. حالا هرجا که باشه..
من رو کاغذ نوشتن رو ترجیح میدم..
اما بعضی وقتا لازمه یه چیزی رو ببری..حذفش کنی.باهاش مرز بذاری..
اون روزه که میای و مثلن یکی از پست های وبلاگت رو حذف میکنی..
در مورد مهربون بون با داوران آره منم موافقم باهات..من حتی خل ترم یکی که دوست ندارم یه لطفی بهم بکنه رسمن وحشی میشم..
این وحشی بودنم بد نیستا..آدمو میاره بالا...
خلاصه اینطوری...
بنویس دختر..که میدونم مینویسی...

خوشحالم از این که فهمیده شدم! ممنون رفیق..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد