بدلیجات تقلبی

به طرز ترسناکی دروغگوی خوبی هستم.. می تونم در حالی که تو چشمات زل زدم, بدون اینکه ضربان قلبم کوچکترین تغییری بکنه بزرگترین دروغها رو بگم و تو ذره ایی هم به کلمات به هم بافته ام شک نکنی.. توی سرم پر از سناریوهای مختلفه که می تونم هر کدوم رو به جای واقعیت قلب کنم.. بعضی موقعها این رو می ذارم به حساب سادگی آدمهای اطرافم..اما به نظرم همه اش هم این نیست.. انگار قابلیتی در من مختص این کار وجود داره.. شاید به خاطر همینه که عاشق فیلم و داستان هستم.. شاید هم چون عاشق ساختن داستان و فیلم هستم انقدر خوب می تونم قید واقعیتها رو بزنم..

اما هر جور هم که این علت و معلول رو بچینی, زیاد فرقی نمی کنه.. درد اینجاست که من بعد از هر جعل واقعیتی از خودم متنفر میشم.. انگار که یه کیسه زهر تو تنم پاره میشه و زهرآبش همه وجودم رو تلخ می کنه..

می دونم ممکنه از وقاحتی که در این اعتراف داشتم بدت بیاد اما فکر کردم بهتره حداقل تو اینجا نذارم که آدمها گولم رو بخورن..اما باز این همه داستان نیست.. آدمهای زیادی از دروغهای من انرژی گرفتند, شاد یا حتی اصلاح شدند..اما من درد کشیدم.. واقعا درد کشیدم یا لذت بردم؟ نمی دونم.. دستم برای خودم رو شده و به سختی حرفهای خودم رو باور می کنم..  


پی نوشت ۱ : وقتی با یه آدم دروغگو طرفید, ممکنه ادعابه دروغگویی هم خودش یک دروغ دیگه باشه یا شایدم نباشه..  

پی نوشت ۲: کسی که بیشتر از همه بهش دروغ گفتم و گولش زدم خودمم..

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد